ما خیال مى کنیم همین که چیزى نداشته باشیم تکلیفى نداریم، در حالى که انفاق، نه به ثروت، که به توانایى ما بستگى دارد.
جایى که برادر من توان قرض گرفتن و یا اعتباری برای تأمین نیاز خود ندارد ، من که توانایى و اعتبارش را دارم ، به قرض کردن سزاوارترم. او با قرض گرفتن ، کمرش مى شکند و فکرش مشغول مى شود، اما من که وسیع تر و قوى ترم، نه کمرم مى شکند و نه فکرم مشغول مى شود، حداکثر از آبرویم مایه بگذارم .
خوب! چه اشکالى دارد؟ مگر آبرو را براى چه مى خواهم؟ آبرویى که کارى را از پیش نبرد و گره اى نگشاید ، نبودنش بهتر است. یکى از بزرگان، از ثروتمندى ارادتمند ، بیش از یک میلیون تومان قرض گرفته بود و به بیچاره ها رسانده بود.
هنگام احتضار آن بزرگ مرد، این ثروتمند در بالینش نشسته بود و به کار خود فکر مى کرد که با این همه پول چه خواهم کرد و چه خواهند کرد. در این فکر بود که اشک هاى آن بزرگ ، او را به خود آورد پرسید: چرا ناراحت هستید؟ چرا اشک مى ریزید؟ بزرگ مرد، آرام، با زبانى که مرگ رفته رفته رمقش را مى گرفت، گفت: اکنون من بر حق وارد مى شوم و او از نعمتهایى که به من داده، بازخواست خواهد کرد.
اگر از من بپرسد، تو اعتبار داشتى که دو میلیون قرض بگیرى و این پولى بود که آنها مى دادند و صدمه نمى خوردند و آخر سر هم مى توانستند با ما حساب کنند، من چه جواب بدهم؟
ثروتمند به خود آمد که این مرد از اعتبارش مسئول است و من از داراییم مسئول نیستم؟
او هم از سر هستى خویش برخاست.کتاب انفاق مرحوم استاد علی صفایی ص ۸۷-۸۶